ین را که با سیاست قاطی کردن، ملاهای سرزمین من نام شهوت خود را گذاشتند صیغه، و نامحرم را ساعتی محرم کردند، تا به نام دین ، دلی از شهوت در آورند... »»»
دلم برای کودکیم تنگ شده.... برای روزهایی که باور ساده ای داشتم همه آدم ها را دوست داشتم... مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود... ... دلم می خواست "ممُل" را پیدا کنم از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود ! دلم برای کودکیم تنگ شده ... شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت...
تو سراپا ادعایی عزیزم...
انکار نکن
عشقت را چشیدم طعم کشک میدهد...
فقط حسرت بی پایان یک اتفاق ساده‌ایم،
که جهان را بی‌جهت
یک جور عجیبی
جدی گرفته‌ایم.
هرزه می نامی
دختری را
که تار مویی بیرون روسری دارد
یا سیگاری به دست
... یا دست عاشقی در دست
ولی من
هرزه تو را می خوانم
که هر سخن بی اساسی
با ذهن ات همبستر می شود
و افکاری این چنین
حرام زاده
در دامنت می پروراند...!!
مردم شهر این روزها غرق شده اند در تکرار و تکرار کسی به فکر خلق روزهای جدید نیست مردم شهر همین که نیازهایشان را رفع کنند برایشان کافیست اینجا دیگر کجای دنیاست؟!
انقدر عاشقانه زندگی کن که اگر رازهایت فاش شد بغض دنیا بشکند....
عکس خدا در اشک عاشق است
قطره دلش دریا می خواست ٬ خیلی وقت بود که به خدا گفته بود.
هر قطره را لیاقت دریا نیست.»
تا روزی که خدا گفت: «امروز روز توست. روز دریا شدن.»
خدا قطره را به دریا رساند . قطره طعم دریا را چشید.
روزی قطره به خدا گقت: از دریا بزرگتر ٬ آری از دریا بزرگتر هم هست؟
خدا گفت: «هست.»
خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: «این جا بی نهایت است.»
آدم عاشق بود. دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را توی آن بریزد.
اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت. آدم همه ی عشقش را توی قطره ریخت.
قطره از قلب عاشق عبور کرد و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید.
خدا گفت: « حالا تو بی نهایتی ٬ زیرا که عکس من در اشک عاشق است.»
نظرات شما عزیزان:
bem sar bezan khosh hal misham
.gif){kind=small}
.gif){kind=small}
تبادل
لینک هوشمند
ورود
اعضا:
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت: